۱۳۹۱ تیر ۲۲, پنجشنبه

درباب غم


وقتی می گه با تمام وجود غمگینم....اینو می فهمم و لزما هم نباید کسی مرده باشد یا مالی را از دست بدهی.

همینقدر که زنده ای و نمی دانی چرا...همین که حس ناتوانی می کنی برای کمک نه به خودت بلکه به دیگران. همین غمی توی دلت می کارد و می رود.

خروج هیچ آدمی  از دلم توی زندگی غمی برام جا نذاشت اما گاهی یه آدمی که حس عاطفی بهش نداری وقتی می ره از هستی ، غمگین می شی حس بچهگی هام برمی گرده که گم شدم توی خیابان های بزرگ شهر.

یه بار به علی گفتم برای نسل ما کی مونده که اگه بمیره هق هق گریه کنیم؟خواننده؟ سیاستمدار؟ هنرمند؟

بعد وقتی بی نظیر بوتو مرد گریه کردم به شدت و لرزیدم....اون شب با تمام وجودم بی رحمی دنیا رو حس کردم. حالا امروز صبح سمندریان مرد شاید دیگه چند سالی می شد که کار نمی کرد اما بود و این بودن خوبه.نه باهاش کلاس داشتم و نه از نزدیک دیدمش ولی دیدن یه کار از این آدم می تونست شما رو علاقه مند کنه و اینکه این مرد کسی بود که عاشقانه تئاتر رو دوست داشت مثل من. و حالاحس می کنم چه قدر بده که یه عاشق تئاتر کم شد تو دوره ای که تئاتر داره جرم می شه.

و حالا و این شرایط غمناک باید فیلم نامه طنز بنویسم...چطور؟ وقتی حتی خنده ام نمی گیره.....خیلی وضعیت بدیه

هیچ نظری موجود نیست: