۱۳۹۱ شهریور ۱۶, پنجشنبه

در باب برجسته نمایی


 همیشه از پدیده گل درشتی بدم می اومد و هیچ وقت نتونستم باهاش ارتباط بر قرار کنم . مهمونی های گل درشت، ِ پر از  چیزای جینگل مستون و فضای شلوغ با  تزئینای خیلی خرکی  زود عصبی می کنه منو . فکرهای  گل درشت که مال آدمای دگمِ  بدون هیچ طنازی تو طرز فکر .مخصوصا وقتی اون آدم با همچین طرز فکری بخواد شوخی هم بکنه که خیلی افتضاح می شه  . از همه بدتر هنر های گل درشت. مخصوصا تئاتر که پر از دیالوگ های شعاری و نمادهای تابلو و گل درشت که می خواد به زور یه چیزی بکنه تو مغز تماشاگر و بعد هم به این المانها افتخار کنه.
توی فیس بوک یه آدم قدیمی رو دیدم  که  چند ساله ازش بیخبرم وقتی داشتم عکساشو می دیدم  به این جنبه گل درشت بودن خودش و زنش  و مخصوصا زنش پی بردم از ته دل خوشحال شدم که دیگه هیچ ارتباطی باهاش ندارم وگرنه الان دوستی بود در حد آیینه دق.
خیلی وقته سعی می کنم با این تیپ آدمها  ارتباط نداشته باشم. تابلو بودن طرز فکر آدما اذیتم می کنه اینکه هیچ چیزی برای کشف کردن باقی نمی ذارن زود دل منو می زنه .

آدم جذاب و قابل تحمل از نظر من آدم پر رمز و راز ِ. آدم کشف شدنی اونم پله پله .
 

۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

در باب ژیلا


فکر کنم سال 84 بود دور اولی که احمدی نژاد کاندید شده بود. اون موقع تو مشارکت بودم تو کمیته زنان .هر روز می رفتم ساختمونی که تو کوچه چهارم ویلا بود. از اصلاح طلبها دکتر معین کاندید شده بود. توی ساختمان وزارت کار یه جلسه گذاشته بودن که وبلگ نویس ها با دکتر معین صحبت کنن. فکر می کنم اون موقع وبلاگ نویسی رونق بیشتری داشت از مشارکت مستقیم رفتم پارک وی برای جلسه. علی هم قرار شد بعد از کار بیاد اونجا. خیلی از وبلاگ نویس ها رو می شناختم و باهاشون ارتباط داشتم و دیدن دوستای مجازی برای خیلی جالب بود یک کم زود رسیدم . توی سالن منتظر بودم که شادی صدر رو دیدم از موسسه راهی می شناختمش و چند بار هم تو کمیته زنان منو دیده بود چند دقیقه بعد خانم صدر صدام زد و ازم خواست یه کاری کنم منو برد پیش ژیلا بنی یعقوب قبلا تو مشارکت دیده بودم اما خیلی باهاش حرف نزده بودم ژیلا بنی یعقوب درباره وبلاگم و خودم پرسید بعد گفت مجری مراسم نیومده می تونی بری بالا و جلسه رو کنترل کنی؟ برای دختری تو اون سن با جو آدمهایی که همه از من بزرگتر بودن یه کم سخت بود. آروم بود و اینقدر این آرامش عمیق و تاثیر گزار بود که حدود 40 دقیقه بعد من اونجا بودم هرچند بعدش معصومه ناصری هم به جمع اضافه شد. اون ملاقات به خوبی پیش رفت و همه از صمصم قلب آرزو کردن آرش سیگارچی آزاد بشه!!

بعدها باز هم ژیلا بنی یعقوب رو دیدم ولی گاهی اولین صداهای یه آدم تو گوشم ماندگار می مونه و منو وصل می کنه به زمان و مکانی که حالا خیلی ازش دورم. حالا من از صمیم قلب آرزو می کنم ژیل بنی یعقوب و بقیه زود آزاد بشن!!

۱۳۹۱ شهریور ۱۲, یکشنبه

 با تمام  استرسی که کشیدم به هر حال  این کا رو بستم. خوب شد . یعنی اون چیزی که می خواستم شد.

یه نمایش  با رویکرد کاملا فمنیستی درباره کار خانگی و چند همسری...حالا باید بدوم دنبال سالن برای اجرا.
 و متن جدیدم هم دیشب آماده شد خیلی خیلی خوشحالم باز گروه می بندم برای نمایشی تازه

کشور من فقط شما را می ترساند

این روز ها خیلی می شنوم از شبکه های مختلف خبری که حالت اضطراری توی اسرائیل اعلام شده. توی مدرسه ها  آژیر آماده باش می زنن که بچه ها برای همچین روزی آماده بشن یا به مردم ماسک های ضد شیمیایی می دن.
احتمالا اکثر مردم اسرائیل دچار ترس عجیبی شدن که این ترس روز به روز بیشتر می شه. اما برای من که اینجام تو ایران ، تو تهران ، قضیه خنده داره از این جهت که ساده باور اند اونهایی که فکر می کنن  همچین جنگی اتفاق خواهد افتاد و اصولا ایران بمب هسته ای داره.
چیزی که جمهور ی اسلامی ایران داره نه بمب هسته ای که ابزار تبلیغاتی برای این کار ه...گاهی تو خانواده ات رو اونقدر خوب می شناسی که می تونی هر نشانه ای را منکر بشی چون حس شناختی تو غلبه داره بر اسناد و نشانه ها و این حسه منه نسبت به سلاح هسته ای ایران.
همیشه نظرم این بوده که ایران به سلاح هسته ای نرسیده و این فقط به خاطر اینه که ایران علم و توانایی اش را نداره. کشور ما در ساده ترین علوم گیر کرده و ما هنوز به فناوری های امروزی در سایر زمینه ها نرسیده ایم و هرچه هم که در حوزه دارو سازی یا پزشکی می گن غالبا تبلیغ صِرف است نه حقیقت. و اساس حکومت ایران هم تبلیغ و ایجاد وهم است .
سالهاست دارم می شنوم که احتمالا تو همین ماه ایران و اسرائیل با هم وارد جنگ می شن. شاید ایم حرف مردم ساکن اسرائیل رو دچار هراس کنه اما برای ملت ایران که حاکمیت را می شناسه این حرف یه جک ماهیانه ست.