۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه

زمین دور خورشید می گردد
من دور تو
و
حلقه دور انگشتم

سمیه

۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

در باب سفر

چه خوبه وقتی همه درگیر کاراشونن تو بری مسافرت وقتی ملت می رن مسافرت تو بازم بری سفر
از شنبه سفر بودم که عجیب نمود برام... در باب سفر همین که با مرد عجیبی برخوردم که باعث تغییر کوچیکی تو من شد و سبب شد باز هم به این نکته پی ببرم که هیچ وقت هیچ چیزی رو کلی نبینم و منتظر مثال نقض یه جریانی باشم .....و کلی هوای تازه به همراه دود استشمام کردم
از امروز هم هوای آلوده تهران را کشیدم تو ریه

در باب ساحل
دیگر هیچ کس گوش ماهی جمع نمی کند
حتی برای پای گلدان
حالا سالهاست
گوش ماهی ها زیر پاهای ما اند

۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

در باب هشت مارس

بیشتر دلم می خواد درباره چیزایی که درک ش برام سخته حرف بزنم چون چیزایی رو که راحت درک می کنم برام مسئله نیستن
یکی از اون نکته هایی که درکش برام سخته اینه که واقعا چرا برای زنا تو فرهنگ ما فمنیست بودن یه انگه ، یه برچسبه یا یه جورایی فحشه
خب از دید مردای عویا اگه اینطور باشه خیلی عجیب نیست به هر حال فرهنگ ما یه فرهنگ مردسالار از معماری شهری بگیر تا شیوه های آموزش و اقتصاد و حتی هنر اما حداقل از زنای تحصیل کرده این انتظار می ره که دست کم اول یه کتاب درباره فمنسیم بخونن بعد نظر بدن نه اینکه نظری رو که حاکمیت مردسالار ما سالها به خورد ملت داده رو قبول کنن
یادمه اون موقعی که برای کمپین امضائ جمع می کردم سخت ترین واکنش از سمت زنای تحصیل کرده بود ( نه با سواد) دوست داشتن بگن ما احتیاج به این چیزا نداریم و از اونجایی که همه زنا گرفتار مسائل حقوقی نمی شن و ما حواسمون به خودمون هست و از زنای عوام بالاتریم پس لازم به این کارا نیست و ماحاضر نیستیم خودمونو درگیر مسائل سیاسی کنیم ....خلاصه همش بهونه
شاید بارها این جمله رو شنیدین که دوستان می گن : من فمنیست نیستما ولی می خوام حقوق زنا رعایت بشه !انگار فمنیستا دنبال خون زنان । این دوستای محترم اول باید بدونن ما شاخه های مختلف فمنیستی در دنیا داریم که اگر چه همه یه جورایی دنبال برابری قوق انسانها هستن اما به روشهای مختلف و در قالب نظریات خودشون
بنابر این همیشه و همه جا گفتم با افتخار بنده یک فمنیستم

۱۳۹۰ اسفند ۱۴, یکشنبه

در باب تئاتر و زنانگی


در باب تئاتر:
دیشب رفتم نمایش سیدروماک رو دیدم اولین بار بود که در این سالها
تئاتر دیدن تنها می رفتم .کارو می دیدم از اونجایی که خیلی حوصله حرف شنیدن رو
ندارم و ظرفیتم برای دیدن تئاتر حداکثر 70 دقیقه است از این نمایش خوشم اومد بازی
بازیگرا رو دوست داشتم هر چند نکته های منفی هم کم نبود
در باب زنانگی:
در سرمای هوای دیشب تو محوطه تئاتر شهر چشم انتظار یه آشنا بودم که از
بیکاری در بیام که هیبتی آشنا دیدم بهم نزدیک می شد اول ذوق کردم ولی همچی که توده
انسانی با نیش باز بهم نزدیک شد حالم گرفته شد یکی از اساتید محترم دانشگاه بودن که
قصد ورود به ساختمان تئاتر شهر رو داشتن و با دیدن من راهشونو به سمت حقیر کج کرده
و نزدیک شدن . طبق معمول اول برجستگی های بدن بنده رو وارسی کردن بعد نگاهی به چهره ام انداختن و بعد...
استاد: چطوری سمیه
من: ممنون استاد شما خوبین
استاد: از دور دیدم یه خانم خوشگل و زیبا ایستاده چقدر آشناست نزدیک
که شدم دیدم تویی
من: لطف دارین
استاد: شماره تو رو من ندارم
من: چطور؟
استاد: کارت دارم...می خوام تئاتر ببرم رو صحنه لازمت دارم
( نکته قابل توجه اینه که تمامی اهالی تئاتر که قصد اغفال کسی را
داشته باشن از این زاویه وارد می شوند)
استاد: شماره منو بزن تو گوشیت به من زنگ بزن الان ، که شماره تو
داشته باشم
استاد رفت و من دوباره تو این شرایط مزخرف قرار گرفتم که الان واکنش
درست چیه؟ اگه به مردی که از نظر علمی در جایگاه بالاتری قرار گرفته لبیک بگم که
به فنا می رم و اگر نگم که ایضا".... واینجاست...فقط در این شرایطه که می گم
چه خوب بود اگه پسر بودم به راحتی با استادا دوست می شدم و لینک می زدم نه اینکه
اگه دوستی قبول نکنم طرد بشم و نه تنها کار راه انداز نیستن به موقع حال آدمو می
گیرن و از اونجایی که تئاتر یه کار انفرادی نیست و همینطور دولتیه اوضاع بدی داریم
ما که بی مرد می خوایم بریم جلو.

برگشتم

پس از سالها دوری و انتظار برگشتم ......در آستانه هشت مارس می خوام به اینجا یه سرو سامونی بدم......من خیلی عوض شدم