۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

ماه مدرسه

اولین ماه مهری که هم شاگردم و هم معلم.
نمی دانید چه حس شیرینی است وقتی دختری انگشت کوچکش را بالا می برد و می گوید: خانم اجازه ما بگیم؟
و چه حسی دارد وقتی از پله های دانشگاه بالا و پایین می روی تا کار انتخاب واحدت تمام شود.
فردا اولین جلسه ی کلاس توی دانشگاه هنر است و من بالاخره موفق شدم.
یاد صبحهایی که با عجله چایی می خوردیم و رادیو برنامه بچه های انقلاب را پخش می کرد و یا وقتی که صبحها با لباس مرتب می رفتیم و ظهر با مقنعه های کج و کوله بر می گشتیم خونه بخیر.

۴ نظر:

zahra گفت...

با اینکه کنارت نبودم اما از همین جا میتونم چهره و لبخندت رو موقع اجازه دادن به اون دختر و اخمت رو روی اون پله ها ببینم...

آتنا گفت...

روزی که خرید مادر کیف مدرسه

قرمز چمدانی با کلید
روزی که سخت حل می شد اصل هندسه
دبیر همدانی صد کاروان شهید
***

موقعی که خبر رو زهرا بهم گفت حسودیم شد به بچه هایی که معلمشون اونقد مهربونه که می تونه همه رو خوشحال کنه وقتی لیدر یه گروهه.
همه رو راضی نگه داره از باکلاسهای هتل شهریاری تا بی خیال ترین رو
حسودیم شد به همه ی لحظه لحظه هایی که اونا می تونن کنار یه قلب مهربون سر کنن.

و انتخاب واحدت رو هم که حس کردم وقتی خسته رسیدی و پشت سرم یهو گفتی ببخشیدا...D:
شاد باشی و سبز

مهدی موسوی گفت...

سلام سپاس از حضورتون
شما خاهر وسطیه هستید دیگه ؟
دبستان تدریس میکنید مگه ؟
تبریک بابت پذیرشتون در دانشگاه

علی نصراللهی گفت...

خوشحالم که رضایتتو می بینم. می بینم که موفقیت پشت موفقیت. مارو جا نذاری عزیز